English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (7137 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
water point U نقطه تقسیم اب
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
break bulk point U نقطه تقسیم اماد کشتی به داخل قایقهای کوچکتر
distribution point U نقطه تقسیم اماد
Other Matches
junctions U محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junction U محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point U نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
divisor U عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous U تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier U درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
control point U نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
base band U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding U روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
pull up point U نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
triple point U نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
foot spot نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
picture point U نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
bearing U موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
ti;me to go U زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
sectors U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
line of vision U خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
pointillism U شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
free drop U برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
switching U مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
zero U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeros U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeroes U پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
marks U هدف نقطه اغاز نقطه فرود
azimuth U موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
load point U نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
approach U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approaches U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approached U فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
mark U هدف نقطه اغاز نقطه فرود
pyramid spot U نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
crossing points U نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing point U نقطه تقاطع نقطه تلاقی
flash point U نقطه الوگیری نقطه افروزش
holding point U نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
roll in point U نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
litter relay point U نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
punctuation mark U علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
punctuation marks U علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
point-to-point connection U اتصال نقطه به نقطه
point to point network U شبکه نقطه به نقطه
pointillism U نقاشی نقطه نقطه
break up point U نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
lie U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lies U زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
polkadot U طرح نقطه نقطه خال خال
speckle U نقطه نقطه یا خال خال کردن
dealing U تقسیم
cleavages U تقسیم
cleavage U تقسیم
repartition U تقسیم
allocate U تقسیم
distributions U تقسیم
allocates U تقسیم
graduator U خط تقسیم کن
branch U تقسیم
branches U تقسیم
distribution U تقسیم
allocating U تقسیم
sharing U تقسیم
apportionment U تقسیم
divisions U تقسیم
dispensation U تقسیم
admensuration U تقسیم
allotment U تقسیم
dispensations U تقسیم
allotments U تقسیم
division U تقسیم
admeasurement U تقسیم
short division U تقسیم باختصار
sharing the market U تقسیم بازار
give-and-take <idiom> U تقسیم کردن
divisional U مربوط به تقسیم
go halves <idiom> U تقسیم مساوی
allotments U پخش تقسیم
severability U قابلیت تقسیم
divisible U قابل تقسیم
divisive U تقسیم کننده
divide exception U استثناء تقسیم
fire distribution U تقسیم اتش
scissor U قطع تقسیم
junction boxes U جعبه تقسیم
division sign U نماد تقسیم
junction box U جعبه تقسیم
partings U تقسیم تجزیه
parting U تقسیم تجزیه
divided U تقسیم شده
aminister U تقسیم کردن
to share out U تقسیم کردن
autotomy U تقسیم خودبخود
battery bus U جعبه تقسیم
distributing box U جعبه تقسیم
divider U تقسیم کننده
demultiplexer U تقسیم کننده
delay allowance U زمان تقسیم
divider U پرگار تقسیم
division U عمل تقسیم
busbar U جعبه تقسیم
sortition U تقسیم با قرعه
divisions of labour U تقسیم کار
division of labour U تقسیم کار
clastic U تقسیم شونده
allotment U پخش تقسیم
compart U تقسیم کردن
separates U تقسیم کردن
separated U تقسیم کردن
splice box U جعبه تقسیم
division U تقسیم [ریاضی]
divisions U عمل تقسیم
subdivision U تقسیم مجدد
division of labor U تقسیم کار
division line U خط تقسیم شده
division check U ازمایش تقسیم
divisibility U قابلیت تقسیم
divide exception U خطای تقسیم
dividable U قابل تقسیم
distribution pannel U تابلوی تقسیم
distribution of the estate U تقسیم ترکه
distribution of forces U تقسیم نیروها
distribution coefficient U ضریب تقسیم
distribution box U جعبه تقسیم
separate U تقسیم کردن
indistributable U تقسیم نشدنی
distributes U تقسیم کردن
dichotomy U تقسیم به دو بخش
administers U تقسیم کردن
hyphenation U تقسیم کلمه
distribute U تقسیم کردن
zeradivide U تقسیم بر صفر
fifty-fifty U تقسیم بالمناصفه
fifty fifty U تقسیم بالمناصفه
administering U تقسیم کردن
regionalism U تقسیم کشوربنواحی
line graduation U تقسیم بندی خط
load distribution U تقسیم بار
divides U تقسیم کردن
graduating U بدرجات تقسیم
dichotomies U تقسیم به دو بخش
graduate U بدرجات تقسیم
graduates U بدرجات تقسیم
market segmentation U تقسیم بازار
meiosis U تقسیم کاهشی
meiosis U تقسیم سلولی
quartile U تقسیم شده به 4/3و 4/1
distributing U تقسیم کردن
divide U تقسیم کردن
administered U تقسیم کردن
o o line U خط تقسیم دیدبانی
shares U تقسیم کردن
frequency division U تقسیم فرکانس
frequency alloment U تقسیم فرکانس
partition function U تابع تقسیم
compartments U تقسیم کردن
subdivisions U تقسیم مجدد
compartment U تقسیم کردن
intersected U تقسیم کردن
denominator U تقسیم کننده
intersects U تقسیم کردن
dividing U تقسیم بندی
shared U تقسیم کردن
share U تقسیم کردن
intersect U تقسیم کردن
administer U تقسیم کردن
frequency distribution U تقسیم فرکانس
frequency domulipliction U تقسیم فرکانس
denominators U تقسیم کننده
partitions U تقسیم افراز کردن
graduating U تقسیم بندی کردن
bifurcation U تقسیم بدو شاخه
classis U تقسیم برحسب طبقه
break down U تقسیم بندی کردن
work breakdown U روش تقسیم کار
karyokinesis U مرحله تقسیم سلولی
partition U تقسیم افراز کردن
indivisibly U بطور غیرقابل تقسیم
graduates U تقسیم بندی کردن
graduate U تقسیم بندی کردن
whack up U تقسیم به سهام کردن
amitosis U تقسیم ساده یاختهای
amitosis U تقسیم مستقیم یاخته
long division U بخش یا تقسیم بزرگ
long divisions U بخش یا تقسیم بزرگ
amitosis U یک نوع تقسیم سلولی
indivisible U غیر قابل تقسیم
cleave U پیوستن تقسیم شدن
cleaved U پیوستن تقسیم شدن
cleaves U پیوستن تقسیم شدن
dividend U تقسیم شده است
voltage division U تقسیم یا پخش ولتاژ
work unit U یک واحد تقسیم کار
switch board U صفحه تقسیم برق
lobulation U تقسیم به مقاطع کوچک
trichotomy U تقسیم بسه بخش
Recent search history Forum search
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1a fairly weighted coin
1Bravetown
1the rate at which total office space is leased less space vacated during a specific period of time
0 دستگاه یو پی اس چیست و چه وظیفه ای در سازمان دارد؟
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com